«چرا بی اف انقدر سانتی مانتال به نظر می آد؟(4)»

.

.

.

 سرباز کشیک که نگهبان اتاق کوچک بازداشتگاه بود یواش در اتاق رو باز کرد و نگاه هوس آلودش رو میخ کرد به صورت آروم امید کوچولو که روی پتو دراز کشیده بود …

 امید کوچولو با فشاری که روی شکمش احساس کرد وحشت زده از خواب پرید و بی اختیار گردن و سرش رو به بالا حرکت کرد اما قدرت بلند شدن به خاطر سنگینی سرباز ازش گرفته شده بود. سرباز دو تا دستش رو روی گلوی امید کوچولو و زانوهاش رو هم روی ساعد طفلی گذاشت و لبش رو به سرعت رو به سمت لب امید کوچولو برد و به شدت لبای امید کوچولو رو با لبای خودش چلوند…

.

 .

.

 امید کوچولو پیش خودش گفت خداجون یه کاری کن الان بمیرم.مادرجون اسب سواری رو دیده .

مادر بزرگ گفت:امروز توی ماهواره دیدم چند تا پسر ودخترکه یه خورده از تو بزرگتر بودن می رقصیدن.رقصشون جدید بود .من ندیده بودم. مجری گفت این رقص اختراع جوونهای خیابونی توی مارسی هست و این بچه های کوچیک هم عاشق این رقصند. امید جان کاری که من و تو باید بکنیم اینه…

امید کوچولو خندید و حالا که دیگه دستای مادربزرگ امید کوچولو رو سفت نگرفته بودند ،بالا و پایین پرید وحرفای مادربزرگ رو با سه تا بوسه قطع کرد.

 مادربزرگ خندید و گفت:خداااااااااروشکر .

مادربزرگ پیش خودش فکر کرد این چند لحظه ای که امید ساکت بود چقدر نگران کننده بود و بازم فکر کرد هرچی باشه امید بهتره یه دیوونه ای مثل خودمون باشه تا یه احمقی مثل باباش. بعدش امید کوچولو رو بلند کرد و تو هوا چرخوند . اتاق با امید کوچولو می چرخید و می رقصید و صدای خنده امید کوچولو با صدای مادربزرگ که هی دور و نزدیک می شد، تو این چرخش قاطی شد که می گفت:اصلا چه معنی داره بچه های من ساکت باشن؟هااااااااااااااااااااااان؟

9 دیدگاه »

  1. جواد said

    عجیباً غریبا!

  2. behrad said

    امید کوچولو تک و تنها توی بازداشتگاه چی کار می کرد؟
    مادربزرگ هم انگار حرف مهمی برای گفتن نداشت!
    بیچاره امید کوچولو

  3. حامد said

    سلام.یه مدتی نبودی یا بودی و من خبر نداشتم.به هر حال.من به همه سر میزنم.
    در مورد اون رقص هم باید بگم اونو توی مـ ـاهـ ـواره دیدم که اختراع فرانسوی ها هست و خیلی دوستش دارم.البته اگه منظورت همون رقص باشه.

  4. اه اه دقیقن همون چیزی که می ترسیدم شد. از همون بار اول که لفظ امید «کوچولو» رو پیش کشیدی فهمیدم می خوای چه بلایی سرش بیاری، فقط نمی خواستم باور کنم… نمی شه حالا عوضش کنی؟ اگه ما انقدر ضعیفیم که واقعیت لعنتی رو نمی تونیم تغییر بدیم اقلن می تونیم نوشته هامونو یه کم کمتر عذاب آور تر کنیم. مگه نه.
    اه اصن چرا سربازاانقد به بچه های کوچیک تجاوز می کنن؟؟ نصفه شبی با این یاد آوری های قشنگت حالمو گرفتی. چرا طنز نمی نویسی؟ به نظر من استعدادشو داری و خواننده هاتم کمتر عذاب می کشن.

  5. اینطوری نمیشه . لازمه که طولانی تر بشه

  6. seidoo said

    تو داری کلک می زنی !

    یا من نگرفتم چی به چیه این وسط .
    هوم ، نمی دونم .

  7. من این قطعه رو خیلی خوب مشاهده کردم. یعنی از جلوی چشم هام رد شد قشنگ. … به آخر که رسیدم احساس کردم امید با تربیتی که داره حتما از اتفاقی که خط خورده زیاد نباید احساس بدی داشته باشه. مادربزرگ دهنده ی زندگی ه. چاق کننده ی زندگی ه. امید پذیرفته که چاق کنه زندگی اش رو. … در عین کوتاهی، خودش یه داستان کامل بود. … می گن هنر فیلم سازهای کوتاه این ه که توی ده پونزده دقیقه شخصیت رو بپرورونن. تو این کار رو کردی به نظر من.
    —————————————————————————————————————————————————–
    حمید جان بلاگت فیلتر شده
    لطفا آدرس آینه بلاگت رو برام بذار

  8. شاپرک said

    اون تیکه خط خورده یعنی چی؟ عذر میخوام نباید سوال میکردم
    —————————————————————————————————————————————————–
    عذر خواهی بابت سوال؟سوال حق طبیعی ماست خیلی طبیعی تر از انرژی مسخره هسته ای.جواب سوالت عزیزم توی پست بعدی هست.مرسی که سوال کردی

  9. eli said

    واییییییییییییییییییییییییییییییییییی! امید کوچولو. :-(.
    نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم. من خیلی به بی اف وابسته شدم.

RSS feed for comments on this post · TrackBack URI

برای خشایار پاسخی بگذارید لغو پاسخ